تصویر پروانه وشمع را دیدهاید؟ پروانه ای که دلخوش به نور شمع است و مدام در اطرافش پرسه میزند .
اکنون پیش رویتان پروانهایست که با تصمیم جدی ،خود را در آتش انداخته است، دیگر طواف برایش بس بود .
چرخش ،چرخش ،چرخش ،بهناگاه ایستاد. چیزی به یادش آمد ،یا نمیدانم شاید چیزی دیده بود ،اما هرچه بود نگاهش آتشین شده بود .عزمی راسخ بههمراه داشت .فریاد زد: ای نور، ای سکوت ،مگر نه عشق است که مرا بسویت کشانیده است ،مگر نه من از تبار نورم و تو آن نور ،و باز سکوت شمع ،و باز پروانه وجودیاش بیتاب نگاهش شد .و باز از بیتابی در طواف ،پروانه میخواست به نور شمع برسد ،اگرچه در طوافش بود ،اما این طواف رسیدن به احساس نور نبود .بلکه دیدن بود .او نور را دیده بود .اما احساس نکرده بود .اینبار میخواست احساسش کند ،
او باید از همه چیز میگذشت ،همه چیز را از یاد میبرد ،آنچه داشت و آنچه نداشت ،و اینبار بود که او ایستاد .دیگر طواف نکرد ،بلکه خود را با چشمانی باز در آتش انداخت ،نه آتش که نور ،آنچنان اتش عشقی بود که پروانه را سوزاند .و من اینبار بود که در آتش نورش سوختم .سوختن همان آرزوی من بود .